همیشگی ترین دیوونه وابری ترین عاشق |
|||||||||||||
پنج شنبه 21 / 7 / 1390برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : پانيذ جوووون
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد نظرات شما عزیزان:
salampaniz jan linket kardam azizam dusdashti to ham mano ba esme webam link kon
hossein
ساعت21:25---3 آبان 1390
سلام. من برای اولین بار هست که به وبلاگتون میام. خیلی خوشکله. فقط رنگ نوشته هاتون رو عوض کنید تا واضح تر بشه. مرسی
سلام
من دوست آرتایی جونم خودش گفته بود که نمیتونه کامنت بذاره این شد که من اومدم گفت که بهت بگم به جووون خودم نیدونم حذفیدم یا نه در هر صورت بازم لینکیدمت بوس بووووووس
سلام
من دوست آرتایی جونم خودش گفته بود که نمیتونه کامنت بذاره این شد که من اومدم گفت که بهت بگم به جووون خودم نیدونم حذفیدم یا نه در هر صورت بازم لینکیدمت بوس بووووووس
سلام خوبم..ممنونم شما خوبی؟؟چشم حنما آپ میکنم..
امشب در امتداد پیله تنهایی من کسی خواب پروانه شدن می بیند و بازوان شکسته پناه خواهد شد شبی را که باردار روز خواهد بود و دست خسته سفر در این شب وحشت تمام بامداد و نغمه گنجشک ها را برای او که زاده تبسم درد است به آیه هستی به ارمغان آورد هاتف
ساعت15:42---2 آبان 1390
وقتی صبح از خونه میری
هوای زندگی از خونه می ره لحظه هات طولانی میشن چشمای ساعت ها رو خواب می گیره من می مونم و یه برزخ میون انتظار تلخ خونه تلخی این لحظه ها رو اگه ندونی عکست خوب می دونه چه عذابی داره بی تو تن سنگفرشا رو شستن واسه گم کردن لحظه دل به آشپزخونه بستن.. سلام خوبم..ممنونم شما خوبی؟؟چشم حنما آپ میکنم..
وقتی صبح از خونه میری
هوای زندگی از خونه می ره لحظه هات طولانی میشن چشمای ساعت ها رو خواب می گیره من می مونم و یه برزخ میون انتظار تلخ خونه تلخی این لحظه ها رو اگه ندونی عکست خوب می دونه چه عذابی داره بی تو تن سنگفرشا رو شستن واسه گم کردن لحظه دل به آشپزخونه بستن.. سلام خوبم..ممنونم شما خوبی؟؟چشم حنما آپ میکنم..
سلام
خوبی؟؟؟[چشمک] این سری با یه آپ فوق العاده در خدمتتم[رضایت] حتما بخونیش ااا الکی نظر نذاری [رضایت][نیشخند]
♥ ♥
♥ ♥
♥ ♥
♥ ♥
با سبد رفتم به میدان صبحگاهی بود
میوه ها آواز می خواندند میوه ها در آفتاب آواز می خواندند در طبق ها زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح جاودان می دید اضطراب باغ ها درسایه هر میوه روشن بود گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسیان گسترش می داد
دلم ميخواست بازم تو رو
يه شب تو خواب ميديدمت مثل گلاي نيلوفر از روي آب ميچيدمت بازم ميشد با هم ديگه كنار دريا بشينيم يا بپريم به آسمون آبيه عشق رو ببينيم دلم ميخواست با هم ديگه تنهايي رو غال بزاريم دل بكنيم از اين قفس براي هم بال بزاريم سر بزاريم رو دوش هم براي هم گريه كنيم با همه مهربون باشيم براي هم گريه كنيم يه پل رو آبا بزنيم دو رنگي رو دور بزنيم به مركز عاشق شدن نقطه پرگار بزنيم بگيم به هم از دل و جون من ميمونم تو هم بمون نريم سراغ ديگرون پا نزاريم رو عهدمون اگه يكيمون بميره اون يكي آروم نگيره اون يكي آروم نگيره عاشق بمونه تا كه هست چون كه به عهدش اسيره يعني اينا خياليه فقط يه قاب خاليه يعني اينا خياليه فقط يه قاب خاليه داشتن تو براي من آرزوي محاليه داشتن تو براي من آرزوي محاليه كاشكي ميشد كه روياهام رنگ حقيقت بگيرن تموم درد و غصه ها تو جاي سرد بميرن كاشكي ميشد كه تا ابد من و تو مال هم باشيم براي پرواز از قفس پراي بال هم باشيم سحر
ساعت11:29---25 مهر 1390
بلینک منو منم میلینکمت عزیزم
سلام عسیسم شرمنده دیر میام سر میزنم باور کن درسا نمیذارن!
آپیدی خبرم کن گلم.بازم شرمنده!!!
سلام مرسی که سر زدین من لینکتون کردم شما هم منو با اسم شاهزاده پارسی لینک کنید
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||
|